(“·–• ذهـــــــــن موفق •–·“)

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های انگیزشی» ثبت شده است

ذهن موفق1



مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.
عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد .




در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها  می کردند ، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را  می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ،

کمی در هوا پرواز می‌کرد .



سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد ....
ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
3aeed !!

ذهن موفق 2


طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!



ﯾﮑﯽ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ..


ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
3aeed !!

ذهن موفق 3

گنجشک های زیبا


دقت کردی:

یک پلنگ تیزپا و قدرتمند، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود، باز نمیتواند؛ به پرواز درآید.



ولى، یک گنجشک کوچک با کمترین سرعت هم پرواز می کند. زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛ نه قدرت و سرعت!

بالِ پرواز ما انسانها، «آگاهی» ماست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
3aeed !!

ذهن موفق 4

http://themes.tielabs.com/wp-content/uploads/sites/3/2015/01/5825871567_4d477202ce_b.jpg


استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت.
  آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:



 به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند :
 پنجاه گرم , صد گرم و ...استاد گفت:


ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
3aeed !!

ذهن موفق 5



صادق هدایت

یک دوستی داشتم،  پلوی غذایش را خالی می خورد،
گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:


می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
3aeed !!