واژه بیست و چهارم)
accost
/ǝ kôst´/
vt.
به کسی نزدیک شدن، سرصحبت را باز کردن، سر راه کسی سبز شدن، موی دماغ شدن
توی مهمونی ای که گرفتی "عکاست" یهو میاد جلو و میخواد یه جوری سر صحبت رو باز کنه
in the street he was accosted by two salesmen
دو نفر فروشنده در خیابان آمدند طرفش و پاپیچش شدند.
............................